سید محسن شریفی
2018/11/30, 17:13
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه 29:
فرع بعدی مربوط به یکی از شروط بحث قصاص است که عبارت است از اینکه قاتل پدر نباشد. حال اگر پدری فرزند خود را کشت، قصاص نمی شود.
مرحوم خوئی می فرمایند:
« الشرط الثالث: أن لا يكون القاتل أباً للمقتول، فإنّه لا يُقتَل بقتل ابنه (بلا خلاف بين الأصحاب، و تدلّ عليه عدّة نصوص: منها: صحيحة حمران عن أحدهما (عليهما السلام) «قال: لا يقاد والد بولده» الحديث و منها: صحيحة الحلبي عن أبي عبد اللّٰه (عليه السلام)، قال: سألته عن الرجل يقتل ابنه، أ يُقتَل به؟ «قال: لا» و منها: معتبرة إسحاق بن عمّار، عن جعفر، عن أبيه (عليهما السلام): «أنّ عليّاً (عليه السلام) كان يقول: لا يُقتَل والد بولده إذا قتله» الحديث و منها: صحيحة ظريف عن أمير المؤمنين (عليه السلام) قال: و قضى أنّه لا قود لرجل أصابه والده في أمر يعيب عليه فيه فأصابه عيب من قطع و غيره و يكون له الدية، و لا يقاد) و عليه الدية (تدلّ على ذلك مضافاً إلى أنّ دم المسلم لا يذهب هدراً صحيحة ظريف المتقدّمة) و يعزّر (لما تقدّم من ثبوت التعزير لكلّ معصية كبيرة حسبما يراه الحاكم الشرعي و تؤيّد ذلك رواية جابر عن أبي جعفر (عليه السلام) في الرجل يقتل ابنه أو عبده «قال: لا يقتل به، و لكن يضرب ضرباً شديداً و ينفى عن مسقط رأسه»)، و هل يشمل الحكم أب الأب أم لا؟ وجهان، لا يبعد الشمول (على المشهور شهرة عظيمة، و يدلّ على ذلك إطلاق صحيحة حمران و معتبرة إسحاق بن عمّار و صحيحة ظريف المتقدّمات، فإنّ الظاهر شمول كلمة الوالد لأب الأب أيضاً، كما أنّ لفظ الابن يشمل ابن الابن.)»
این مساله به قدری روشن است بین شیعه که نیازی به بحث نداشته باشد و روایت بسیاری دال بر این موضوع وجود دارد. روایات این مساله:
1. مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا يُقْتَلُ الْأَبُ بِابْنِهِ إِذَا قَتَلَهُ وَ يُقْتَلُ الِابْنُ بِأَبِيهِ إِذَا قَتَلَ أَبَاهُ.
بحث سندی:
محمد بن یحیی العطار از ثقات است که مرحوم نجاشی در مورد او می گوید: «شیخ أصحابنا فی زمانه ثقة عین» .
احمد بن محمد بن عیسی الاشعری هم از ثقات است که مرحوم نجاشی میفرمایند: « أبو جعفر رحمه الله شيخ القميين و وجههم و فقيههم غير مدافع و كان أيضا الرئيس الذي يلقي السلطان بها» .
علی بن الحکم الانباری هم از ثقات که شیخ طوسی در فهرست او را توثیق می کند. نکته دیگر اینکه احمد بن محمد بن عیسی از او 1125 روایت نقل می کند.
علی بن ابی حمزة البطائنی او را یکی از مهمترین ستون های واقفه می دانند که به امام خود پشت کرده است ولی به روایت های او عمل می شود به جهت اینکه اصحاب قبل از وقف او، اخذ کرده اند. حضرت آقای شبیری حفظه الله در مورد ایشان می گویند: « كسانى كه در اين طبقه مثل قاسم بن محمد جوهرى و ابن ابى عمير از علىّ نقل كردهاند مراد از او علىّ بن أبى حمزه بطائنى است كه واقفى معروف بلكه از رؤساى واقفه است و قبلًا گذشت كه روايات بزرگان از واقفه در زمان استقامتشان أخذ شده است. على بن أبى حمزه قبل از وفات حضرت موسى بن جعفر عليه السلام و پيشامد آن امتحان بزرگ، شخص معتبر و مورد اعتمادى بوده و همه از او أخذ حديث كردهاند و افراد ديگر همه از او أخذ حديث كردهاند و نقطه ضعفى كه مانع از أخذ حديث باشد در او نبوده است. وى وكيل حضرت بوده و مورد اعتماد بوده است، اما بعداً از امتحان سربلند بيرون نيامد و ما تبعاً لشيخ بهايى در مشرق الشمسين بارها گفتهايم كه بين اماميه و واقفه در دهههاى اول جريان وقف شرايطى پيش آمد كه از اصحاب امام هشتم عليه السلام كسى جرأت نمىكرد از آنها أخذ حديث و نقل حديث كند. آنها مثل سازمان منافقين خلق در زمان ما بودند كه اگر كسى مىخواست با آنها ارتباط داشته باشد بايد همه آبرو و حيثيت خود را از دست بدهد و از اين رو افراد معمولى اين كار را نمىكردند به خصوص اخذ حديث كه اساس آن بر اعتماد بر راوى است.
بله بعد از مدتى مثلًا چهل پنجاه سال كه گذشت مقدارى از آن شدت كاسته شد در آن مقطع اماميه از خيلى از مشايخ واقفه اخذ حديث كردند. شيخ بهايى سپس مىفرمايد روايت كسانى كه دوره استقامت واقفه را درك كرده و از آنها اخذ حديث كردهاند معتبره است و ما از آن روايات به صحيحه تعبير مىكنيم. و در روايت مسأله ما ممكن است بگوييم قاسم بن محمد از على بن ابى حمزه در دوران استقامت او اخذ حديث كرده و معيار صحيح و ضعيف بودن روايت زمان اخذ حديث است.
ولى نسبت به خصوص قاسم بن محمد جوهرى در ذهنم اين است كه او را از واقفه مىدانند. اگر جوهرى واقفى باشد مانعى ندارد كه واقفى از رأس الوقف (على بن أبى حمزه بطائنى) در ايام انحراف او اخذ حديث كند در حالى كه از نظر طبقه ممكن است در ايام استقامت او اخذ حديث كرده باشد لكن چون زمان تحمل حديث معلوم نيست روايت موثقه مىشود.»
یحیی ابو بصیر الاسدی هم مورد توثیق است.
از این رو روایت از جهت سندی به نظر می رسد اشکالی نداشته باشد.
از جهت دلالت شاید کسی به ذهنش خطور کند که این روایت فقط راجع به پدر و پسر است.حال اگر پدری، دختر خودش را کشت آیا قصاص می شود؟ از روایت نتوانیم حکم آن را استفاده کنیم.
2. مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ حُمْرَانَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: لَا يُقَادُ وَالِد بِوَلَدِهِ وَ يُقْتَلُ الْوَلَدُ إِذَا قَتَلَ وَالِدَهُ عَمْداً.
بحث سندی:
این روایت دو سند دارد.
بحث در مورد محمد بن یحیی العطار و احمد بن محمد بن عیسی الاشعری گذشت.
علی بن ابراهیم هم که از ثقات است که مرحوم نجاشی می فرمایند: «ثقة في الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب» .
ابراهیم بن هاشم:
حضرت آقای شبیری حفظه الله در مورد ایشان می فرمایند:
«به دست آوردن وثاقت اشخاص منحصر به اين نيست كه ببينيم آيا در مورد آنان تعبير «ثقة» به كار رفته يا نه؟ روش معمول و متعارف در مورد شرح حال افراد بزرگ هم نيست كه از اين گونه تعابير استفاده كنند؛ بلكه خصوصياتى را ذكر مىكنند كه بيانگر منزلتِ فوقِ وثاقت آنان است. مثلًا در مورد مرحوم آقاى بروجردى هيچ وقت تعبير ثقة را به كار نمىبرند كما اينكه در مورد مرحوم صدوق، نه نجاشى و نه شيخ، هيچ كدام كلمه ثقة را به بكار نبردهاند. ولى اوصاف ديگرى كه درباره وى گفتهاند و نيز عمل اصحاب، كاشف از جلالت شأن او و اعتماد آن به وى مىباشد.
اين امر بر ابراهيم بن هاشم نيز منطبق است. از تعبير «اول من نشر حديث الكوفيين بقم» و نيز از ملاحظۀ عمل اصحاب- على اختلاف مشاربهم- در مورد او، و از روش مرحوم كلينى در كافى كه براى عمل نوشته و چند هزار روايت را آورده كه در سند آنها نام ابراهيم بن هاشم به چشم مىخورد، و از اينكه صدوق يا شيخ طوسى- كه پيوسته در وثاقت افراد مناقشه مىكند- حتى در يك روايت، به اين بهانه كه در طريقش ابراهيم بن هاشم است، مناقشه نكردهاند، و بالاخره از اعتماد كامل على بن ابراهيم- كه در وثاقت و جلالت وى بحثى نيست- به پدرش ابراهيم بن هاشم به خوبى مطمئن مىشويم كه آنان نه تنها او را ثقه مىدانستهاند بلكه روش و عمل آنان به مراتب از به كار بردن كلمه ثقة بالاتر است. و ترديدى باقى نمىماند كه رواياتى كه وى در طريق آنهاست، اگر از جهت ساير روات مشكلى نداشته باشد، از روايات صحيحه محسوب مىشود. بنابراين بر فرض كه اعتماد صدوق به ابراهيم بن هاشم، وسيلۀ اثبات اين مطلب شده كه روايت فضلاء از مرويات زراره است، بازهم روايت فضلاء جزء روايات صحيحه خواهد بود.»
حسن بن محبوب السراد هم از بزرگان و اجلاء محسوب می شود و برخی او را از اصحاب اجماع می دانند.
ابراهیم ابو ایوب الخزاز هم مورد توثیق است و نجاشی در مورد او می گوید: ثقة کبیر المنزلة.
و در پایان حمران بن اعین الشیبانی هم مورد توثیق است.
این روایت هم از جهت سند بلااشکال است.
از جهت دلالی هم سوال قبل دیگر در این جا بی مورد است.
3. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَقْتُلُ ابْنَهُ أَ يُقْتَلُ بِهِ قَالَ لَا.
بحث سندی:
صحبت در مورد علی بن ابراهیم و ابراهیم بن هاشم گذشت.
محمد بن ابی عمیر زیاد هم شک و شبهه ای در وثاقتش وجود ندارد و او را از اصحاب اجماع می دانند و این جمله در مورد او معروف است که : لا یروی و لا یرسل الا عن ثقة.
حماد بن عثمان الناب هم از ثقات است و برخی او را از اصحاب اجماع محسوب می کنند.
عبیدالله بن علی الحلبی هم از ثقات است.
4. عَلِيٌّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ الْفُضَيْلِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا يُقْتَلُ الْوَالِدُ بِوَلَدِهِ وَ يُقْتَلُ الْوَلَدُ بِوَالِدِهِ وَ لَا يَرِثُ الرَّجُلُ الرَّجُلَ إِذَا قَتَلَهُ وَ إِنْ كَانَ خَطَأً.
بحث سندی:
مقصود از علی، علی بن ابراهیم است که موثق است.
محمد بن عیسی بن عبید اختلاف نظر وجود دارد. برخی مثل شیخ طوسی در رجال و فهرست او را تضعیف می کنند اما برخی مثل علامه روایات او را قبول می کند و تضعیف ابن ولید را نمی پذیرند. از طرفی مرحوم نجاشی و ابن نوح سیرافی و حضرت آقای شبیری زنجانی او را توثیق می کنند. عبارت مرحوم نجاشی و ابن نوح چنین است: «جليل في من أصحابنا ثقة عين كثير الرواية حسن التصانيف» . «قال أبو العباس بن نوح و قد أصاب شيخنا أبو جعفر محمد بن الحسن بن الوليد في ذلك كله و تبعه أبو جعفر بن بابويه رحمه الله على ذلك إلا في محمد بن عيسى بن عبيد فلا أدري ما رابه فيه لأنه كان على ظاهر العدالة و الثقة» .
یونس بن عبدالرحمن هم مورد توثیق است. هم شیخ طوسی و هم حضرت آقای شبیری ایشان را توثیق کرده اند.
محمد بن سنان هم مورد اختلاف است. مرحوم نجاشی و شیخ طوسی او را تضعیف میکنند. عبارت این دو بزرگوار چنین است: «قال أبو العباس أحمد بن محمد بن سعيد إنه روى عن الرضا عليه السلام قال و له مسائل عنه معروفة و هو رجل ضعيف جدا لا يعول عليه و لا يلتفت إلى ما تفرد به» . «قد طعن عليه و ضعف» . علامه متوقف شده است و می فرمایند: «قد اختلف علماؤنا في شأنه فالشيخ المفيد ره قال إنه ثقة و أما الشيخ الطوسي رحمه الله فإنه ضعفه و كذا قال النجاشي و ابن الغضائري قال إنه ضعيف غال لا يلتفت إليه و روى الكشي فيه قدحا عظيما و أثنى عليه أيضا و الوجه عندي التوقف فيما يرويه فإن الفضل بن شاذان ره قال في بعض كتبه إن من الكذابين المشهورين ابن سنان و ليس بعبد الله و رفع أيوب ابن نوح إلى حمدويه دفترا فيه أحاديث محمد بن سنان فقال إن شئتم أن تكتبوا ذلك فافعلوا فإني كتبت عن محمد بن سنان و لكني لا أروي لكم عنه شيئا فإنه قال قبل موته كل ما حدثتكم به لم يكن لي سماعا و لا رواية و إنما وجدته و نقل عنه أشياء أخر ردية ذكرناها في كتابنا الكبير» . اما حضرت آقای شبیری او را توثیق می کنند و می فرمایند: « مشهور قائل هستند كه «محمد بن سنان» ثقه نيست و جزء غلات مىباشد. و ليكن ما در مباحث سابقه دربارۀ او بحث كردهايم و بر خلاف مشهور و وفاقاً لشيخ المفيد فى بعض كلماته و العلامة فى المختلف قائل به وثاقت او هستيم، منشأ تضعيف ابن سنان به عقيدۀ ما مطلبى است كه در ترجمۀ او بدين صورت ذكر شده است «يتبع المعضلات» يعنى او يك سرى از رواياتى كه قابل هضم براى افهام عموم مردم نبوده است را دنبال مىكرده، در جوامع حديثى نيز بابى در همين مورد آمده است كه از نقل چنين امورى نهى شده است اگر چه روايات صحيحى باشد، محمد بن سنان نيز از اين دست روايات را بسيار دنبال مىكرده و طبعاً با انكار شديد مردم و علماء مواجه شده است و عدهاى او را به غلوّ نسبت دادهاند و از طرفى غلات نيز از موقعيت او سوء استفاده نموده و طايفهاى از روايات جعلى و غير واقعى خود را به او نسبت دادهاند و البته اين امر طبيعى است كه گاهى شخصى كه در امرى خاص داراى ويژگى ممتازى است بسيار از امور غير واقعى نظير آن را به او نسبت مىدهند و در حقيقت از شخصيت او سوء استفاده مىشود. مثلًا شما ملاحظه مىكنيد كه مرحوم شيخ بهايى شخص بسيار عجيب و فوق العادهاى بوده است و بسيارى از كارهاى خارق العاده را انجام مىداده است و همين امر باعث شده كه خيلى از كارهاى كذب و غير واقعى را بدون هيچگونه اساس و مدركى را به او نسبت مىدهند. و ليكن به عقيده ما محمد بن سنان شخصى ثقه است و جزء غلات نيز نمىباشد و يكى از شواهد مهم بر اين مطلب اين است كه حساسترين شخصيت امامى مذهب در مقابل غلات يعنى احمد بن محمد بن عيسى كه افراد را به خاطر غلوّشان از شهر بيرون مىكرده است محمد بن سنان را جزء يكى از مشايخ عمدۀ خود قرار داده و احاديث زيادى را از او نقل كرده است، اين خود دليل بر اين است كه ابن سنان غالى و غير ثقه نيست» .
5. مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ غِيَاثِ بْنِ كَلُّوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ ع أَنَّ عَلِيّاً ع كَانَ يَقُولُ لَا يُقْتَلُ وَالِدٌ بِوَلَدِهِ إِذَا قَتَلَهُ وَ يُقْتَلُ الْوَلَدُ بِالْوَالِدِ إِذَا قَتَلَهُ وَ لَا يُحَدُّ الْوَالِدُ لِلْوَلَدِ إِذَا قَذَفَهُ وَ يُحَدُّ الْوَلَدُ لِلْوَالِدِ إِذَا قَذَفَهُ.
بحث سندی:
محمد بن احمد بن یحیی بن عمران الاشعری ثقه است منتهی از ضعفاء نقل حدیث می کند که مرحوم نجاشی در مورد او می گوید: «كان ثقة في الحديث إلا أن أصحابنا قالوا كان يروي عن الضعفاء و يعتمد المراسيل و لا يبالي عمن أخذ و ما عليه في نفسه مطعن في شيء» .
حسن بن موسی الخشاب هم مورد توثیق واقع شده و مرحوم نجاشی می فرمایند: «من وجوه أصحابنا مشهور كثير العلم و الحديث» .
غیاث بن کلوب هم مورد توثیق واقع شده و شیخ طوسی در عده می نویسد: « و أما العدالة المراعاة في ترجيح أحد الخبرين على الآخر فهو أن يكون الراوي معتقدا للحق، مستبصرا، ثقة في دينه، متحرجا من الكذب، غير متهم فيما يرويه.
فأما إذا كان مخالفا في الاعتقاد لأصل المذهب و روى مع ذلك عن الأئمة عليهم السلام نظر فيما يرويه.
فإن كان هناك من طرق الموثوق بهم ما يخالفه وجب إطراح خبره.
و إن لم يكن هناك ما يوجب إطراح خبره، و يكون هناك ما يوافقه وجب العمل به.
و إن لم يكن من الفرقةالمحقة خبر يوافق ذلك و لا يخالفه، و لا يعرف لهم قول فيه، وجب أيضا العمل به، لما روي عن الصادق عليه السلام أنه قال: «إذا نزلت بكم حادثة لا تجدون حكمها فيما رووا عنا فانظروا إلى ما رووا عن علي عليه السلام فاعملوا به»، و لأجل ما قلناه عملت الطائفة بما رواه حفص بن غياث و غياث بن كلوب و نوح بن دراج و السكوني و غيرهم من العامة عن أئمتنا عليهم السلام، فيما لم ينكروه و لم يكن عندهم خلافه» .
اسحاق بن عمار هم مورد توثیق است و مرحوم نجاشی می فرمایند: «شيخ من أصحابنا ثقة و إخوته يونس و يوسف و قيس و إسماعيل و هو في بيت كبير من الشيعة و ابنا أخيه علي بن إسماعيل و بشر بن إسماعيل كانا من وجوه من روى الحديث» .
6. رَوَى حَمَّادُ بْنُ عَمْرٍو وَ أَنَسُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ- عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع- عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ لَهُ يَا عَلِيُّ أُوصِيكَ بِوَصِيَّةٍ فَاحْفَظْهَا فَلَا تَزَالُ بِخَيْرٍ مَا حَفِظْتَ وَصِيَّتِي ... يَا عَلِيُّ لَا يُقْتَلُ وَالِدٌ بِوَلَدِه.
بحث سندی:
کلامی نسبت به حماد بن عمرو النصیبی و انس بن محمد ابومالک و پدرش ذکر نشده است.
اصل بحث:
در این که پدر به خاطر قتل فرزندش قصاص نمی شود، هیچ شک و تردیدی وجود ندارد. منتهی بحث در چند جهت دیگر وجود دارد که به این وضوح و روشنی نیست:
1. آیا این حکم، شامل پدر پدر (جدّ) هم می شود؟ به عبارت دیگر اگر پدربزرگ نوه ی خود را کشت، آیا قصاص می شود یا خیر؟
2. آیا این حکم، شامل مادر هم می شود؟
3. آیا این حکم، شامل پدر مادر هم می شود؟
4. آیا این حکم، شامل مادر بزرگ هم می شود اعم از این که مادر پدر باشد یا مادر مادر؟
اما مساله اول:
به نظر می رسد اطلاق والد بر پدر پدر (جدّ) صحیح باشد و حتی برخی مدّعی هستند که اطلاق أب هم بر پدر پدر صحیح است. از این رو روایات که می فرمایند: لایقتل والد بولده شامل پدر پدر هم خواهد شد. شاهد این مطلب هم چند روایت است:
• اولا اینکه ما تمام ائمه را أبناء رسول الله صلی الله علیه وآله می دانیم بدون هیچ تکلف و معونه ای.
• ثانیا روایتی که در بیان احتجاج حضرت کاظم علیه السلام در مقابل هارون علیه اللعنة العالمین که ما دخترمان را نمی توانیم به عقد رسول الله دربیاوریم است و هارون در مقابل ساکت می شود و قانع. روایت چنین است: «حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ هَانِي [بْنُ] مُحَمَّدِ بْنِ مَحْمُودٍ الْعَبْدِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَحْمُودٍ بِإِسْنَادِهِ رَفَعَهُ إِلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا دَخَلْتُ عَلَى الرَّشِيدِ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَرَدَّ عَلَيَّ السَّلَامَ ثُمَّ قَالَ يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ... ثُمَّ قَالَ لِمَ جَوَّزْتُمْ لِلْعَامَّةِ وَ الْخَاصَّةِ أَنْ يَنْسُبُوكُمْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ يَقُولُونَ لَكُمْ يَا بَنِي رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَنْتُمْ بَنُو عَلِيٍّ وَ إِنَّمَا يُنْسَبُ الْمَرْءُ إِلَى أَبِيهِ وَ فَاطِمَةُ إِنَّمَا هِيَ وِعَاءٌ وَ النَّبِيُّ ص جَدُّكُمْ مِنْ قِبَلِ أُمِّكُمْ فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَوْ أَنَّ النَّبِيَّ ص نُشِرَ فَخَطَبَ إِلَيْكَ كَرِيمَتَكَ هَلْ كُنْتَ تُجِيبُهُ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ لِمَ لَا أُجِيبُهُ بَلْ أَفْتَخِرُ عَلَى الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ وَ قُرَيْشٍ بِذَلِكَ فَقُلْتُ لَهُ لَكِنَّهُ ص لَا يَخْطُبُ إِلَيَّ وَ لَا أُزَوِّجُهُ فَقَالَ وَ لِمَ فَقُلْتُ لِأَنَّهُ ص وَلَدَنِي وَ لَمْ يَلِدْكَ فَقَالَ أَحْسَنْتَ يَا مُوسَى ثُمَّ قَالَ كَيْفَ قُلْتُمْ إِنَّا ذُرِّيَّةُ النَّبِيِّ ص وَ النَّبِيُّ ص لَمْ يُعْقِبْ وَ إِنَّمَا الْعَقِبُ لِلذَّكَرِ لَا لِلْأُنْثَى وَ أَنْتُمْ وُلْدُ الْبِنْتِ وَ لَا يَكُونُ لَهَا عَقِبٌ فَقُلْتُ أَسْأَلُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ بِحَقِّ الْقَرَابَةِ وَ الْقَبْرِ وَ مَنْ فِيهِ إِلَّا مَا أعفاني [أَعْفَيْتَنِي] عَنْ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ فَقَالَ لَا أَوْ تُخْبِرَنِي بِحُجَّتِكُمْ فِيهِ يَا وُلْدَ عَلِيٍّ وَ أَنْتَ يَا مُوسَى يَعْسُوبُهُمْ وَ إِمَامُ زَمَانِهِمْ كَذَا أُنْهِيَ إِلَيَّ وَ لَسْتُ أُعْفِيكَ فِي كُلِّ مَا أَسْأَلُكَ عَنْهُ حَتَّى تَأْتِيَنِي فِيهِ بِحُجَّةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى وَ أَنْتُمْ تَدَّعُونَ مَعْشَرَ وُلْدِ عَلِيٍّ أَنَّهُ لَا يَسْقُطُ عَنْكُمْ مِنْهُ بِشَيْء أَلِفٍ وَ لَا وَاوٍ إِلَّا وَ تَأْوِيلُهُ عِنْدَكُمْ وَ احْتَجَجْتُمْ بِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ وَ قَدِ اسْتَغْنَيْتُمْ عَنْ رَأْيِ الْعُلَمَاءِ وَ قِيَاسِهِمْ فَقُلْتُ تَأْذَنُ لِي فِي الْجَوَابِ قَالَ هَاتِ قُلْتُ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* ... وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ مَنْ أَبُو عِيسَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ لَيْسَ لِعِيسَى أَبٌ فَقُلْتُ إِنَّمَا أَلْحَقْنَاهُ بِذَرَارِيِ الْأَنْبِيَاءِ ع مِنْ طَرِيقِ مَرْيَمَ ع وَ كَذَلِكَ أُلْحِقْنَا بِذَرَارِيِّ النَّبِيِّ ص مِنْ قِبَلِ أُمِّنَا فَاطِمَةَ ع أَزِيدُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ هَاتِ قُلْتُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ وَ لَمْ يَدَّعِ أَحَدٌ أَنَّهُ أَدْخَلَ النَّبِيُّ ص تَحْتَ الْكِسَاءِ عِنْدَ الْمُبَاهَلَةِ لِلنَّصَارَى إِلَّا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَكَانَ تَأْوِيلُ قَوْلِهِ تَعَالَى أَبْناءَنا الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ نِساءَنا فَاطِمَةَ وَ أَنْفُسَنا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع» .
• ویا این روایت: « عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ [لِي] أَبُو جَعْفَرٍ ع يَا أَبَا الْجَارُودِ مَا يَقُولُونَ لَكُمْ فِي الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع قُلْتُ يُنْكِرُونَ عَلَيْنَا أَنَّهُمَا ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ فَأَيَّ شَيْءٍ احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ قُلْتُ احْتَجَجْنَا عَلَيْهِمْ بِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ع- وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَيْمٰانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسىٰ وَ هٰارُونَ وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَ زَكَرِيّٰا وَ يَحْيىٰ وَ عِيسىٰ فَجَعَلَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ مِنْ ذُرِّيَّةِ نُوحٍ ع قَالَ فَأَيَّ شَيْءٍ قَالُوا لَكُمْ قُلْتُ قَالُوا قَدْ يَكُونُ وَلَدُ الِابْنَةِ مِنَ الْوَلَدِ وَ لَا يَكُونُ مِنَ الصُّلْبِ قَالَ فَأَيَّ شَيْءٍ احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ قُلْتُ احْتَجَجْنَا عَلَيْهِمْ بِقَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى لِرَسُولِهِ ص- فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَكُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَكُمْ قَالَ فَأَيَّ شَيْءٍ قَالُوا قُلْتُ قَالُوا قَدْ يَكُونُ فِي كَلَامِ الْعَرَبِ أَبْنَاءُ رَجُلٍ وَ آخَرُ يَقُولُ أَبْنَاؤُنَا قَالَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَا أَبَا الْجَارُودِ لَأُعْطِيَنَّكَهَا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ جَلَّ وَ تَعَالَى أَنَّهُمَا مِنْ صُلْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص لَا يَرُدُّهَا إِلَّا الْكَافِرُ قُلْتُ وَ أَيْنَ ذَلِكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ مِنْ حَيْثُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى- حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ وَ بَنٰاتُكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ الْآيَةَ إِلَى أَنِ انْتَهَى إِلَى قَوْلِهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- وَ حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلٰابِكُمْ فَسَلْهُمْ يَا أَبَا الْجَارُودِ هَلْ كَانَ يَحِلُّ لِرَسُولِ اللَّهِ ص نِكَاحُ حَلِيلَتَيْهِمَا فَإِنْ قَالُوا نَعَمْ كَذَبُوا وَ فَجَرُوا وَ إِنْ قَالُوا لَا فَهُمَا ابْنَاهُ لِصُلْبِهِ» .
• و یا این روایت: « عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: حَضَرْتُ أَبَا الْحَسَنِ الْأَوَّلَ ع وَ هَارُونَ الْخَلِيفَةَ وَ عِيسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَ جَعْفَرَ بْنَ يَحْيَى بِالْمَدِينَةِ قَدْ جَاءُوا إِلَى قَبْرِ النَّبِيِّ ص فَقَالَ هَارُونُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع تَقَدَّمْ فَأَبَى فَتَقَدَّمَ هَارُونُ فَسَلَّمَ وَ قَامَ نَاحِيَةً وَ قَالَ عِيسَى بْنُ جَعْفَرٍ لِأَبِي الْحَسَنِ ع تَقَدَّمْ فَأَبَى فَتَقَدَّمَ عِيسَى فَسَلَّمَ وَ وَقَفَ مَعَ هَارُونَ فَقَالَ جَعْفَرٌ لِأَبِي الْحَسَنِ ع تَقَدَّمْ فَأَبَى فَتَقَدَّمَ جَعْفَرٌ فَسَلَّمَ وَ وَقَفَ مَعَ هَارُونَ وَ تَقَدَّمَ أَبُو الْحَسَنِ ع فَقَالَ- السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَهْ أَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي اصْطَفَاكَ وَ اجْتَبَاكَ وَ هَدَاكَ وَ هَدَى بِكَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيْكَ فَقَالَ هَارُونُ لِعِيسَى سَمِعْتَ مَا قَالَ قَالَ نَعَمْ فَقَالَ هَارُونُ أَشْهَدُ أَنَّهُ أَبُوهُ حَقّاً» .
در بین علماء هم ابن جنید با این نظر موافق است و اطلاق والد و أب را بر جدّ صحیح می دانند. ایشان می فرمایند: « و لا يقاد والد و لا والدة و لا جدّ و لا جدّة لأب و لا لأمّ بولد، و لا ولد ولد إذا قتله عمدا» .
و مرحوم شیخ در مبسوط: « إذا قتل الرجل ولده لم يقتل به
بحال سواء قتله حذفا بالسيف، أو ذبحا و على أى وجه قتله عندنا و عند أكثرهم، و قال بعضهم يقتل به على تفصيل له، فإذا ثبت أنه لا يقاد به فعليه التعزير و الكفارة، و إذا قتله جده فلا قود أيضا و كذلك كل جد و إن علا» .
و در خلاف: « الأم إذا قتلت ولدها، قتلت به. و كذلك أمهاتها، و كذلك أمهات الأب- و إن علون- فأما الأجداد فيجرون مجرى الأب لا يقادون به، لتناول اسم الأب لهم» .
و مرحوم محقق در شرائع: « الشرط الثالث أن لا يكون القاتل أبا فلو قتل ولده لم يقتل به و عليه الكفارة و الدية و التعزير و كذا لو قتله أب الأب و إن علا» .
و مرحوم علامه در مختلف: «عموم فَقَدْ جَعَلْنٰا لِوَلِيِّهِ سُلْطٰاناً خرج عنه الأب، للأحاديث الدالّة عليه، و الجدّ من قبله، لأنّه أب» .
و مرحوم صاحب مدارک در جامع المدارک: « و أمّا قتل الجدّ بولد الولد فوقع فيه التردّد، و قيل المشهور شهرة عظيمة عدمه، و استدلّ بإطلاق صحيحة حمران المذكورة و معتبرة إسحاق بن عمّار و صحيحة ظريف المتقدّمتين حيث إنّ الظاهر شمول كلمة الوالد لأب الأب أيضا كما أنّ لفظ الابن يشمل ابن الابن.
و لقائل أن يقول على هذا لو قال القائل: أعطوا ابني بعد موتي كذا و له ابن و ابن ابن يكون الموصى له مشتركا بين الابن و ابن الابن كما لو أوصى لزيد و هو مشترك بين زيد بن عمرو و زيد بن بكر الظاهر أنّ العرف لا يساعد على معاملة المشترك بل بنظر العرف يكون الموصى له الابن بلا واسطة بل لازم ما ذكر عدم الفرق بين الابن بواسطة واحدة و الابن بأزيد و كذلك الأب بواسطة أو بوسائط، و لعلّ الوجه الانصراف فلا ينافي الصدق بنحو الحقيقة» .
و مرحوم آقای تبریزی: « و عنوان الوالد بل الأب الوارد فيها يعمّ الأب و أب الأب» .
و مرحوم مامقانی: « فلو قتل والد ولده، لم يقتل به، نعم عليه الكفارة، و الدية و التعزير، و في حكمه الجدّ للأب» .
و مرحوم خوئی: «« و هل يشمل الحكم أب الأب أم لا؟ وجهان، لا يبعد الشمول على المشهور شهرة عظيمة، و يدلّ على ذلك إطلاق صحيحة حمران و معتبرة إسحاق بن عمّار و صحيحة ظريف المتقدّمات، فإنّ الظاهر شمول كلمة الوالد لأب الأب أيضاً، كما أنّ لفظ الابن يشمل ابن الابن» .
اما برخی از اصحاب هم به نظر می رسد که با این نظریه مخالف باشند، مثل:
مرحوم محقق در مختصر: « و في قتل الجد بولد الولد تردد» .
و شهید ثانی در مسالک: «و يحتمل اختصاص الحكم بالأب «5»، لأنه المتيقّن في مخالفة عموم الآية «6»، لأن الجدّ ليس أبا حقيقة، كما تقدّم في نظائره» .
جلسه 29:
فرع بعدی مربوط به یکی از شروط بحث قصاص است که عبارت است از اینکه قاتل پدر نباشد. حال اگر پدری فرزند خود را کشت، قصاص نمی شود.
مرحوم خوئی می فرمایند:
« الشرط الثالث: أن لا يكون القاتل أباً للمقتول، فإنّه لا يُقتَل بقتل ابنه (بلا خلاف بين الأصحاب، و تدلّ عليه عدّة نصوص: منها: صحيحة حمران عن أحدهما (عليهما السلام) «قال: لا يقاد والد بولده» الحديث و منها: صحيحة الحلبي عن أبي عبد اللّٰه (عليه السلام)، قال: سألته عن الرجل يقتل ابنه، أ يُقتَل به؟ «قال: لا» و منها: معتبرة إسحاق بن عمّار، عن جعفر، عن أبيه (عليهما السلام): «أنّ عليّاً (عليه السلام) كان يقول: لا يُقتَل والد بولده إذا قتله» الحديث و منها: صحيحة ظريف عن أمير المؤمنين (عليه السلام) قال: و قضى أنّه لا قود لرجل أصابه والده في أمر يعيب عليه فيه فأصابه عيب من قطع و غيره و يكون له الدية، و لا يقاد) و عليه الدية (تدلّ على ذلك مضافاً إلى أنّ دم المسلم لا يذهب هدراً صحيحة ظريف المتقدّمة) و يعزّر (لما تقدّم من ثبوت التعزير لكلّ معصية كبيرة حسبما يراه الحاكم الشرعي و تؤيّد ذلك رواية جابر عن أبي جعفر (عليه السلام) في الرجل يقتل ابنه أو عبده «قال: لا يقتل به، و لكن يضرب ضرباً شديداً و ينفى عن مسقط رأسه»)، و هل يشمل الحكم أب الأب أم لا؟ وجهان، لا يبعد الشمول (على المشهور شهرة عظيمة، و يدلّ على ذلك إطلاق صحيحة حمران و معتبرة إسحاق بن عمّار و صحيحة ظريف المتقدّمات، فإنّ الظاهر شمول كلمة الوالد لأب الأب أيضاً، كما أنّ لفظ الابن يشمل ابن الابن.)»
این مساله به قدری روشن است بین شیعه که نیازی به بحث نداشته باشد و روایت بسیاری دال بر این موضوع وجود دارد. روایات این مساله:
1. مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا يُقْتَلُ الْأَبُ بِابْنِهِ إِذَا قَتَلَهُ وَ يُقْتَلُ الِابْنُ بِأَبِيهِ إِذَا قَتَلَ أَبَاهُ.
بحث سندی:
محمد بن یحیی العطار از ثقات است که مرحوم نجاشی در مورد او می گوید: «شیخ أصحابنا فی زمانه ثقة عین» .
احمد بن محمد بن عیسی الاشعری هم از ثقات است که مرحوم نجاشی میفرمایند: « أبو جعفر رحمه الله شيخ القميين و وجههم و فقيههم غير مدافع و كان أيضا الرئيس الذي يلقي السلطان بها» .
علی بن الحکم الانباری هم از ثقات که شیخ طوسی در فهرست او را توثیق می کند. نکته دیگر اینکه احمد بن محمد بن عیسی از او 1125 روایت نقل می کند.
علی بن ابی حمزة البطائنی او را یکی از مهمترین ستون های واقفه می دانند که به امام خود پشت کرده است ولی به روایت های او عمل می شود به جهت اینکه اصحاب قبل از وقف او، اخذ کرده اند. حضرت آقای شبیری حفظه الله در مورد ایشان می گویند: « كسانى كه در اين طبقه مثل قاسم بن محمد جوهرى و ابن ابى عمير از علىّ نقل كردهاند مراد از او علىّ بن أبى حمزه بطائنى است كه واقفى معروف بلكه از رؤساى واقفه است و قبلًا گذشت كه روايات بزرگان از واقفه در زمان استقامتشان أخذ شده است. على بن أبى حمزه قبل از وفات حضرت موسى بن جعفر عليه السلام و پيشامد آن امتحان بزرگ، شخص معتبر و مورد اعتمادى بوده و همه از او أخذ حديث كردهاند و افراد ديگر همه از او أخذ حديث كردهاند و نقطه ضعفى كه مانع از أخذ حديث باشد در او نبوده است. وى وكيل حضرت بوده و مورد اعتماد بوده است، اما بعداً از امتحان سربلند بيرون نيامد و ما تبعاً لشيخ بهايى در مشرق الشمسين بارها گفتهايم كه بين اماميه و واقفه در دهههاى اول جريان وقف شرايطى پيش آمد كه از اصحاب امام هشتم عليه السلام كسى جرأت نمىكرد از آنها أخذ حديث و نقل حديث كند. آنها مثل سازمان منافقين خلق در زمان ما بودند كه اگر كسى مىخواست با آنها ارتباط داشته باشد بايد همه آبرو و حيثيت خود را از دست بدهد و از اين رو افراد معمولى اين كار را نمىكردند به خصوص اخذ حديث كه اساس آن بر اعتماد بر راوى است.
بله بعد از مدتى مثلًا چهل پنجاه سال كه گذشت مقدارى از آن شدت كاسته شد در آن مقطع اماميه از خيلى از مشايخ واقفه اخذ حديث كردند. شيخ بهايى سپس مىفرمايد روايت كسانى كه دوره استقامت واقفه را درك كرده و از آنها اخذ حديث كردهاند معتبره است و ما از آن روايات به صحيحه تعبير مىكنيم. و در روايت مسأله ما ممكن است بگوييم قاسم بن محمد از على بن ابى حمزه در دوران استقامت او اخذ حديث كرده و معيار صحيح و ضعيف بودن روايت زمان اخذ حديث است.
ولى نسبت به خصوص قاسم بن محمد جوهرى در ذهنم اين است كه او را از واقفه مىدانند. اگر جوهرى واقفى باشد مانعى ندارد كه واقفى از رأس الوقف (على بن أبى حمزه بطائنى) در ايام انحراف او اخذ حديث كند در حالى كه از نظر طبقه ممكن است در ايام استقامت او اخذ حديث كرده باشد لكن چون زمان تحمل حديث معلوم نيست روايت موثقه مىشود.»
یحیی ابو بصیر الاسدی هم مورد توثیق است.
از این رو روایت از جهت سندی به نظر می رسد اشکالی نداشته باشد.
از جهت دلالت شاید کسی به ذهنش خطور کند که این روایت فقط راجع به پدر و پسر است.حال اگر پدری، دختر خودش را کشت آیا قصاص می شود؟ از روایت نتوانیم حکم آن را استفاده کنیم.
2. مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ حُمْرَانَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: لَا يُقَادُ وَالِد بِوَلَدِهِ وَ يُقْتَلُ الْوَلَدُ إِذَا قَتَلَ وَالِدَهُ عَمْداً.
بحث سندی:
این روایت دو سند دارد.
بحث در مورد محمد بن یحیی العطار و احمد بن محمد بن عیسی الاشعری گذشت.
علی بن ابراهیم هم که از ثقات است که مرحوم نجاشی می فرمایند: «ثقة في الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب» .
ابراهیم بن هاشم:
حضرت آقای شبیری حفظه الله در مورد ایشان می فرمایند:
«به دست آوردن وثاقت اشخاص منحصر به اين نيست كه ببينيم آيا در مورد آنان تعبير «ثقة» به كار رفته يا نه؟ روش معمول و متعارف در مورد شرح حال افراد بزرگ هم نيست كه از اين گونه تعابير استفاده كنند؛ بلكه خصوصياتى را ذكر مىكنند كه بيانگر منزلتِ فوقِ وثاقت آنان است. مثلًا در مورد مرحوم آقاى بروجردى هيچ وقت تعبير ثقة را به كار نمىبرند كما اينكه در مورد مرحوم صدوق، نه نجاشى و نه شيخ، هيچ كدام كلمه ثقة را به بكار نبردهاند. ولى اوصاف ديگرى كه درباره وى گفتهاند و نيز عمل اصحاب، كاشف از جلالت شأن او و اعتماد آن به وى مىباشد.
اين امر بر ابراهيم بن هاشم نيز منطبق است. از تعبير «اول من نشر حديث الكوفيين بقم» و نيز از ملاحظۀ عمل اصحاب- على اختلاف مشاربهم- در مورد او، و از روش مرحوم كلينى در كافى كه براى عمل نوشته و چند هزار روايت را آورده كه در سند آنها نام ابراهيم بن هاشم به چشم مىخورد، و از اينكه صدوق يا شيخ طوسى- كه پيوسته در وثاقت افراد مناقشه مىكند- حتى در يك روايت، به اين بهانه كه در طريقش ابراهيم بن هاشم است، مناقشه نكردهاند، و بالاخره از اعتماد كامل على بن ابراهيم- كه در وثاقت و جلالت وى بحثى نيست- به پدرش ابراهيم بن هاشم به خوبى مطمئن مىشويم كه آنان نه تنها او را ثقه مىدانستهاند بلكه روش و عمل آنان به مراتب از به كار بردن كلمه ثقة بالاتر است. و ترديدى باقى نمىماند كه رواياتى كه وى در طريق آنهاست، اگر از جهت ساير روات مشكلى نداشته باشد، از روايات صحيحه محسوب مىشود. بنابراين بر فرض كه اعتماد صدوق به ابراهيم بن هاشم، وسيلۀ اثبات اين مطلب شده كه روايت فضلاء از مرويات زراره است، بازهم روايت فضلاء جزء روايات صحيحه خواهد بود.»
حسن بن محبوب السراد هم از بزرگان و اجلاء محسوب می شود و برخی او را از اصحاب اجماع می دانند.
ابراهیم ابو ایوب الخزاز هم مورد توثیق است و نجاشی در مورد او می گوید: ثقة کبیر المنزلة.
و در پایان حمران بن اعین الشیبانی هم مورد توثیق است.
این روایت هم از جهت سند بلااشکال است.
از جهت دلالی هم سوال قبل دیگر در این جا بی مورد است.
3. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَقْتُلُ ابْنَهُ أَ يُقْتَلُ بِهِ قَالَ لَا.
بحث سندی:
صحبت در مورد علی بن ابراهیم و ابراهیم بن هاشم گذشت.
محمد بن ابی عمیر زیاد هم شک و شبهه ای در وثاقتش وجود ندارد و او را از اصحاب اجماع می دانند و این جمله در مورد او معروف است که : لا یروی و لا یرسل الا عن ثقة.
حماد بن عثمان الناب هم از ثقات است و برخی او را از اصحاب اجماع محسوب می کنند.
عبیدالله بن علی الحلبی هم از ثقات است.
4. عَلِيٌّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ الْفُضَيْلِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا يُقْتَلُ الْوَالِدُ بِوَلَدِهِ وَ يُقْتَلُ الْوَلَدُ بِوَالِدِهِ وَ لَا يَرِثُ الرَّجُلُ الرَّجُلَ إِذَا قَتَلَهُ وَ إِنْ كَانَ خَطَأً.
بحث سندی:
مقصود از علی، علی بن ابراهیم است که موثق است.
محمد بن عیسی بن عبید اختلاف نظر وجود دارد. برخی مثل شیخ طوسی در رجال و فهرست او را تضعیف می کنند اما برخی مثل علامه روایات او را قبول می کند و تضعیف ابن ولید را نمی پذیرند. از طرفی مرحوم نجاشی و ابن نوح سیرافی و حضرت آقای شبیری زنجانی او را توثیق می کنند. عبارت مرحوم نجاشی و ابن نوح چنین است: «جليل في من أصحابنا ثقة عين كثير الرواية حسن التصانيف» . «قال أبو العباس بن نوح و قد أصاب شيخنا أبو جعفر محمد بن الحسن بن الوليد في ذلك كله و تبعه أبو جعفر بن بابويه رحمه الله على ذلك إلا في محمد بن عيسى بن عبيد فلا أدري ما رابه فيه لأنه كان على ظاهر العدالة و الثقة» .
یونس بن عبدالرحمن هم مورد توثیق است. هم شیخ طوسی و هم حضرت آقای شبیری ایشان را توثیق کرده اند.
محمد بن سنان هم مورد اختلاف است. مرحوم نجاشی و شیخ طوسی او را تضعیف میکنند. عبارت این دو بزرگوار چنین است: «قال أبو العباس أحمد بن محمد بن سعيد إنه روى عن الرضا عليه السلام قال و له مسائل عنه معروفة و هو رجل ضعيف جدا لا يعول عليه و لا يلتفت إلى ما تفرد به» . «قد طعن عليه و ضعف» . علامه متوقف شده است و می فرمایند: «قد اختلف علماؤنا في شأنه فالشيخ المفيد ره قال إنه ثقة و أما الشيخ الطوسي رحمه الله فإنه ضعفه و كذا قال النجاشي و ابن الغضائري قال إنه ضعيف غال لا يلتفت إليه و روى الكشي فيه قدحا عظيما و أثنى عليه أيضا و الوجه عندي التوقف فيما يرويه فإن الفضل بن شاذان ره قال في بعض كتبه إن من الكذابين المشهورين ابن سنان و ليس بعبد الله و رفع أيوب ابن نوح إلى حمدويه دفترا فيه أحاديث محمد بن سنان فقال إن شئتم أن تكتبوا ذلك فافعلوا فإني كتبت عن محمد بن سنان و لكني لا أروي لكم عنه شيئا فإنه قال قبل موته كل ما حدثتكم به لم يكن لي سماعا و لا رواية و إنما وجدته و نقل عنه أشياء أخر ردية ذكرناها في كتابنا الكبير» . اما حضرت آقای شبیری او را توثیق می کنند و می فرمایند: « مشهور قائل هستند كه «محمد بن سنان» ثقه نيست و جزء غلات مىباشد. و ليكن ما در مباحث سابقه دربارۀ او بحث كردهايم و بر خلاف مشهور و وفاقاً لشيخ المفيد فى بعض كلماته و العلامة فى المختلف قائل به وثاقت او هستيم، منشأ تضعيف ابن سنان به عقيدۀ ما مطلبى است كه در ترجمۀ او بدين صورت ذكر شده است «يتبع المعضلات» يعنى او يك سرى از رواياتى كه قابل هضم براى افهام عموم مردم نبوده است را دنبال مىكرده، در جوامع حديثى نيز بابى در همين مورد آمده است كه از نقل چنين امورى نهى شده است اگر چه روايات صحيحى باشد، محمد بن سنان نيز از اين دست روايات را بسيار دنبال مىكرده و طبعاً با انكار شديد مردم و علماء مواجه شده است و عدهاى او را به غلوّ نسبت دادهاند و از طرفى غلات نيز از موقعيت او سوء استفاده نموده و طايفهاى از روايات جعلى و غير واقعى خود را به او نسبت دادهاند و البته اين امر طبيعى است كه گاهى شخصى كه در امرى خاص داراى ويژگى ممتازى است بسيار از امور غير واقعى نظير آن را به او نسبت مىدهند و در حقيقت از شخصيت او سوء استفاده مىشود. مثلًا شما ملاحظه مىكنيد كه مرحوم شيخ بهايى شخص بسيار عجيب و فوق العادهاى بوده است و بسيارى از كارهاى خارق العاده را انجام مىداده است و همين امر باعث شده كه خيلى از كارهاى كذب و غير واقعى را بدون هيچگونه اساس و مدركى را به او نسبت مىدهند. و ليكن به عقيده ما محمد بن سنان شخصى ثقه است و جزء غلات نيز نمىباشد و يكى از شواهد مهم بر اين مطلب اين است كه حساسترين شخصيت امامى مذهب در مقابل غلات يعنى احمد بن محمد بن عيسى كه افراد را به خاطر غلوّشان از شهر بيرون مىكرده است محمد بن سنان را جزء يكى از مشايخ عمدۀ خود قرار داده و احاديث زيادى را از او نقل كرده است، اين خود دليل بر اين است كه ابن سنان غالى و غير ثقه نيست» .
5. مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ غِيَاثِ بْنِ كَلُّوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ ع أَنَّ عَلِيّاً ع كَانَ يَقُولُ لَا يُقْتَلُ وَالِدٌ بِوَلَدِهِ إِذَا قَتَلَهُ وَ يُقْتَلُ الْوَلَدُ بِالْوَالِدِ إِذَا قَتَلَهُ وَ لَا يُحَدُّ الْوَالِدُ لِلْوَلَدِ إِذَا قَذَفَهُ وَ يُحَدُّ الْوَلَدُ لِلْوَالِدِ إِذَا قَذَفَهُ.
بحث سندی:
محمد بن احمد بن یحیی بن عمران الاشعری ثقه است منتهی از ضعفاء نقل حدیث می کند که مرحوم نجاشی در مورد او می گوید: «كان ثقة في الحديث إلا أن أصحابنا قالوا كان يروي عن الضعفاء و يعتمد المراسيل و لا يبالي عمن أخذ و ما عليه في نفسه مطعن في شيء» .
حسن بن موسی الخشاب هم مورد توثیق واقع شده و مرحوم نجاشی می فرمایند: «من وجوه أصحابنا مشهور كثير العلم و الحديث» .
غیاث بن کلوب هم مورد توثیق واقع شده و شیخ طوسی در عده می نویسد: « و أما العدالة المراعاة في ترجيح أحد الخبرين على الآخر فهو أن يكون الراوي معتقدا للحق، مستبصرا، ثقة في دينه، متحرجا من الكذب، غير متهم فيما يرويه.
فأما إذا كان مخالفا في الاعتقاد لأصل المذهب و روى مع ذلك عن الأئمة عليهم السلام نظر فيما يرويه.
فإن كان هناك من طرق الموثوق بهم ما يخالفه وجب إطراح خبره.
و إن لم يكن هناك ما يوجب إطراح خبره، و يكون هناك ما يوافقه وجب العمل به.
و إن لم يكن من الفرقةالمحقة خبر يوافق ذلك و لا يخالفه، و لا يعرف لهم قول فيه، وجب أيضا العمل به، لما روي عن الصادق عليه السلام أنه قال: «إذا نزلت بكم حادثة لا تجدون حكمها فيما رووا عنا فانظروا إلى ما رووا عن علي عليه السلام فاعملوا به»، و لأجل ما قلناه عملت الطائفة بما رواه حفص بن غياث و غياث بن كلوب و نوح بن دراج و السكوني و غيرهم من العامة عن أئمتنا عليهم السلام، فيما لم ينكروه و لم يكن عندهم خلافه» .
اسحاق بن عمار هم مورد توثیق است و مرحوم نجاشی می فرمایند: «شيخ من أصحابنا ثقة و إخوته يونس و يوسف و قيس و إسماعيل و هو في بيت كبير من الشيعة و ابنا أخيه علي بن إسماعيل و بشر بن إسماعيل كانا من وجوه من روى الحديث» .
6. رَوَى حَمَّادُ بْنُ عَمْرٍو وَ أَنَسُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ- عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع- عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ لَهُ يَا عَلِيُّ أُوصِيكَ بِوَصِيَّةٍ فَاحْفَظْهَا فَلَا تَزَالُ بِخَيْرٍ مَا حَفِظْتَ وَصِيَّتِي ... يَا عَلِيُّ لَا يُقْتَلُ وَالِدٌ بِوَلَدِه.
بحث سندی:
کلامی نسبت به حماد بن عمرو النصیبی و انس بن محمد ابومالک و پدرش ذکر نشده است.
اصل بحث:
در این که پدر به خاطر قتل فرزندش قصاص نمی شود، هیچ شک و تردیدی وجود ندارد. منتهی بحث در چند جهت دیگر وجود دارد که به این وضوح و روشنی نیست:
1. آیا این حکم، شامل پدر پدر (جدّ) هم می شود؟ به عبارت دیگر اگر پدربزرگ نوه ی خود را کشت، آیا قصاص می شود یا خیر؟
2. آیا این حکم، شامل مادر هم می شود؟
3. آیا این حکم، شامل پدر مادر هم می شود؟
4. آیا این حکم، شامل مادر بزرگ هم می شود اعم از این که مادر پدر باشد یا مادر مادر؟
اما مساله اول:
به نظر می رسد اطلاق والد بر پدر پدر (جدّ) صحیح باشد و حتی برخی مدّعی هستند که اطلاق أب هم بر پدر پدر صحیح است. از این رو روایات که می فرمایند: لایقتل والد بولده شامل پدر پدر هم خواهد شد. شاهد این مطلب هم چند روایت است:
• اولا اینکه ما تمام ائمه را أبناء رسول الله صلی الله علیه وآله می دانیم بدون هیچ تکلف و معونه ای.
• ثانیا روایتی که در بیان احتجاج حضرت کاظم علیه السلام در مقابل هارون علیه اللعنة العالمین که ما دخترمان را نمی توانیم به عقد رسول الله دربیاوریم است و هارون در مقابل ساکت می شود و قانع. روایت چنین است: «حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ هَانِي [بْنُ] مُحَمَّدِ بْنِ مَحْمُودٍ الْعَبْدِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَحْمُودٍ بِإِسْنَادِهِ رَفَعَهُ إِلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا دَخَلْتُ عَلَى الرَّشِيدِ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَرَدَّ عَلَيَّ السَّلَامَ ثُمَّ قَالَ يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ... ثُمَّ قَالَ لِمَ جَوَّزْتُمْ لِلْعَامَّةِ وَ الْخَاصَّةِ أَنْ يَنْسُبُوكُمْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ يَقُولُونَ لَكُمْ يَا بَنِي رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَنْتُمْ بَنُو عَلِيٍّ وَ إِنَّمَا يُنْسَبُ الْمَرْءُ إِلَى أَبِيهِ وَ فَاطِمَةُ إِنَّمَا هِيَ وِعَاءٌ وَ النَّبِيُّ ص جَدُّكُمْ مِنْ قِبَلِ أُمِّكُمْ فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَوْ أَنَّ النَّبِيَّ ص نُشِرَ فَخَطَبَ إِلَيْكَ كَرِيمَتَكَ هَلْ كُنْتَ تُجِيبُهُ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ لِمَ لَا أُجِيبُهُ بَلْ أَفْتَخِرُ عَلَى الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ وَ قُرَيْشٍ بِذَلِكَ فَقُلْتُ لَهُ لَكِنَّهُ ص لَا يَخْطُبُ إِلَيَّ وَ لَا أُزَوِّجُهُ فَقَالَ وَ لِمَ فَقُلْتُ لِأَنَّهُ ص وَلَدَنِي وَ لَمْ يَلِدْكَ فَقَالَ أَحْسَنْتَ يَا مُوسَى ثُمَّ قَالَ كَيْفَ قُلْتُمْ إِنَّا ذُرِّيَّةُ النَّبِيِّ ص وَ النَّبِيُّ ص لَمْ يُعْقِبْ وَ إِنَّمَا الْعَقِبُ لِلذَّكَرِ لَا لِلْأُنْثَى وَ أَنْتُمْ وُلْدُ الْبِنْتِ وَ لَا يَكُونُ لَهَا عَقِبٌ فَقُلْتُ أَسْأَلُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ بِحَقِّ الْقَرَابَةِ وَ الْقَبْرِ وَ مَنْ فِيهِ إِلَّا مَا أعفاني [أَعْفَيْتَنِي] عَنْ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ فَقَالَ لَا أَوْ تُخْبِرَنِي بِحُجَّتِكُمْ فِيهِ يَا وُلْدَ عَلِيٍّ وَ أَنْتَ يَا مُوسَى يَعْسُوبُهُمْ وَ إِمَامُ زَمَانِهِمْ كَذَا أُنْهِيَ إِلَيَّ وَ لَسْتُ أُعْفِيكَ فِي كُلِّ مَا أَسْأَلُكَ عَنْهُ حَتَّى تَأْتِيَنِي فِيهِ بِحُجَّةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى وَ أَنْتُمْ تَدَّعُونَ مَعْشَرَ وُلْدِ عَلِيٍّ أَنَّهُ لَا يَسْقُطُ عَنْكُمْ مِنْهُ بِشَيْء أَلِفٍ وَ لَا وَاوٍ إِلَّا وَ تَأْوِيلُهُ عِنْدَكُمْ وَ احْتَجَجْتُمْ بِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ وَ قَدِ اسْتَغْنَيْتُمْ عَنْ رَأْيِ الْعُلَمَاءِ وَ قِيَاسِهِمْ فَقُلْتُ تَأْذَنُ لِي فِي الْجَوَابِ قَالَ هَاتِ قُلْتُ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* ... وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ مَنْ أَبُو عِيسَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ لَيْسَ لِعِيسَى أَبٌ فَقُلْتُ إِنَّمَا أَلْحَقْنَاهُ بِذَرَارِيِ الْأَنْبِيَاءِ ع مِنْ طَرِيقِ مَرْيَمَ ع وَ كَذَلِكَ أُلْحِقْنَا بِذَرَارِيِّ النَّبِيِّ ص مِنْ قِبَلِ أُمِّنَا فَاطِمَةَ ع أَزِيدُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ هَاتِ قُلْتُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ وَ لَمْ يَدَّعِ أَحَدٌ أَنَّهُ أَدْخَلَ النَّبِيُّ ص تَحْتَ الْكِسَاءِ عِنْدَ الْمُبَاهَلَةِ لِلنَّصَارَى إِلَّا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَكَانَ تَأْوِيلُ قَوْلِهِ تَعَالَى أَبْناءَنا الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ نِساءَنا فَاطِمَةَ وَ أَنْفُسَنا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع» .
• ویا این روایت: « عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ [لِي] أَبُو جَعْفَرٍ ع يَا أَبَا الْجَارُودِ مَا يَقُولُونَ لَكُمْ فِي الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع قُلْتُ يُنْكِرُونَ عَلَيْنَا أَنَّهُمَا ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ فَأَيَّ شَيْءٍ احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ قُلْتُ احْتَجَجْنَا عَلَيْهِمْ بِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ع- وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَيْمٰانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسىٰ وَ هٰارُونَ وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَ زَكَرِيّٰا وَ يَحْيىٰ وَ عِيسىٰ فَجَعَلَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ مِنْ ذُرِّيَّةِ نُوحٍ ع قَالَ فَأَيَّ شَيْءٍ قَالُوا لَكُمْ قُلْتُ قَالُوا قَدْ يَكُونُ وَلَدُ الِابْنَةِ مِنَ الْوَلَدِ وَ لَا يَكُونُ مِنَ الصُّلْبِ قَالَ فَأَيَّ شَيْءٍ احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ قُلْتُ احْتَجَجْنَا عَلَيْهِمْ بِقَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى لِرَسُولِهِ ص- فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَكُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَكُمْ قَالَ فَأَيَّ شَيْءٍ قَالُوا قُلْتُ قَالُوا قَدْ يَكُونُ فِي كَلَامِ الْعَرَبِ أَبْنَاءُ رَجُلٍ وَ آخَرُ يَقُولُ أَبْنَاؤُنَا قَالَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَا أَبَا الْجَارُودِ لَأُعْطِيَنَّكَهَا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ جَلَّ وَ تَعَالَى أَنَّهُمَا مِنْ صُلْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص لَا يَرُدُّهَا إِلَّا الْكَافِرُ قُلْتُ وَ أَيْنَ ذَلِكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ مِنْ حَيْثُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى- حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ وَ بَنٰاتُكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ الْآيَةَ إِلَى أَنِ انْتَهَى إِلَى قَوْلِهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- وَ حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلٰابِكُمْ فَسَلْهُمْ يَا أَبَا الْجَارُودِ هَلْ كَانَ يَحِلُّ لِرَسُولِ اللَّهِ ص نِكَاحُ حَلِيلَتَيْهِمَا فَإِنْ قَالُوا نَعَمْ كَذَبُوا وَ فَجَرُوا وَ إِنْ قَالُوا لَا فَهُمَا ابْنَاهُ لِصُلْبِهِ» .
• و یا این روایت: « عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: حَضَرْتُ أَبَا الْحَسَنِ الْأَوَّلَ ع وَ هَارُونَ الْخَلِيفَةَ وَ عِيسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَ جَعْفَرَ بْنَ يَحْيَى بِالْمَدِينَةِ قَدْ جَاءُوا إِلَى قَبْرِ النَّبِيِّ ص فَقَالَ هَارُونُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع تَقَدَّمْ فَأَبَى فَتَقَدَّمَ هَارُونُ فَسَلَّمَ وَ قَامَ نَاحِيَةً وَ قَالَ عِيسَى بْنُ جَعْفَرٍ لِأَبِي الْحَسَنِ ع تَقَدَّمْ فَأَبَى فَتَقَدَّمَ عِيسَى فَسَلَّمَ وَ وَقَفَ مَعَ هَارُونَ فَقَالَ جَعْفَرٌ لِأَبِي الْحَسَنِ ع تَقَدَّمْ فَأَبَى فَتَقَدَّمَ جَعْفَرٌ فَسَلَّمَ وَ وَقَفَ مَعَ هَارُونَ وَ تَقَدَّمَ أَبُو الْحَسَنِ ع فَقَالَ- السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَهْ أَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي اصْطَفَاكَ وَ اجْتَبَاكَ وَ هَدَاكَ وَ هَدَى بِكَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيْكَ فَقَالَ هَارُونُ لِعِيسَى سَمِعْتَ مَا قَالَ قَالَ نَعَمْ فَقَالَ هَارُونُ أَشْهَدُ أَنَّهُ أَبُوهُ حَقّاً» .
در بین علماء هم ابن جنید با این نظر موافق است و اطلاق والد و أب را بر جدّ صحیح می دانند. ایشان می فرمایند: « و لا يقاد والد و لا والدة و لا جدّ و لا جدّة لأب و لا لأمّ بولد، و لا ولد ولد إذا قتله عمدا» .
و مرحوم شیخ در مبسوط: « إذا قتل الرجل ولده لم يقتل به
بحال سواء قتله حذفا بالسيف، أو ذبحا و على أى وجه قتله عندنا و عند أكثرهم، و قال بعضهم يقتل به على تفصيل له، فإذا ثبت أنه لا يقاد به فعليه التعزير و الكفارة، و إذا قتله جده فلا قود أيضا و كذلك كل جد و إن علا» .
و در خلاف: « الأم إذا قتلت ولدها، قتلت به. و كذلك أمهاتها، و كذلك أمهات الأب- و إن علون- فأما الأجداد فيجرون مجرى الأب لا يقادون به، لتناول اسم الأب لهم» .
و مرحوم محقق در شرائع: « الشرط الثالث أن لا يكون القاتل أبا فلو قتل ولده لم يقتل به و عليه الكفارة و الدية و التعزير و كذا لو قتله أب الأب و إن علا» .
و مرحوم علامه در مختلف: «عموم فَقَدْ جَعَلْنٰا لِوَلِيِّهِ سُلْطٰاناً خرج عنه الأب، للأحاديث الدالّة عليه، و الجدّ من قبله، لأنّه أب» .
و مرحوم صاحب مدارک در جامع المدارک: « و أمّا قتل الجدّ بولد الولد فوقع فيه التردّد، و قيل المشهور شهرة عظيمة عدمه، و استدلّ بإطلاق صحيحة حمران المذكورة و معتبرة إسحاق بن عمّار و صحيحة ظريف المتقدّمتين حيث إنّ الظاهر شمول كلمة الوالد لأب الأب أيضا كما أنّ لفظ الابن يشمل ابن الابن.
و لقائل أن يقول على هذا لو قال القائل: أعطوا ابني بعد موتي كذا و له ابن و ابن ابن يكون الموصى له مشتركا بين الابن و ابن الابن كما لو أوصى لزيد و هو مشترك بين زيد بن عمرو و زيد بن بكر الظاهر أنّ العرف لا يساعد على معاملة المشترك بل بنظر العرف يكون الموصى له الابن بلا واسطة بل لازم ما ذكر عدم الفرق بين الابن بواسطة واحدة و الابن بأزيد و كذلك الأب بواسطة أو بوسائط، و لعلّ الوجه الانصراف فلا ينافي الصدق بنحو الحقيقة» .
و مرحوم آقای تبریزی: « و عنوان الوالد بل الأب الوارد فيها يعمّ الأب و أب الأب» .
و مرحوم مامقانی: « فلو قتل والد ولده، لم يقتل به، نعم عليه الكفارة، و الدية و التعزير، و في حكمه الجدّ للأب» .
و مرحوم خوئی: «« و هل يشمل الحكم أب الأب أم لا؟ وجهان، لا يبعد الشمول على المشهور شهرة عظيمة، و يدلّ على ذلك إطلاق صحيحة حمران و معتبرة إسحاق بن عمّار و صحيحة ظريف المتقدّمات، فإنّ الظاهر شمول كلمة الوالد لأب الأب أيضاً، كما أنّ لفظ الابن يشمل ابن الابن» .
اما برخی از اصحاب هم به نظر می رسد که با این نظریه مخالف باشند، مثل:
مرحوم محقق در مختصر: « و في قتل الجد بولد الولد تردد» .
و شهید ثانی در مسالک: «و يحتمل اختصاص الحكم بالأب «5»، لأنه المتيقّن في مخالفة عموم الآية «6»، لأن الجدّ ليس أبا حقيقة، كما تقدّم في نظائره» .